احساس اون صاحب خونهای رو دارم که همیشه خونهش رو با وسواس طاقت فرسا برای مهمونی که قراره از راه برسه تمیز نگه داشته ، اما هرچی میگذره این حس درش قوی میشه که قرار نیست هیچ مهمونی از راه برسه .
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
دانلود جدیدترین نقشه pdf شهر اهواز و حومه با کیفیت بسیار بالا سال 99 در ابعاد بزرگشما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
دهمین جشنواره کتابخوانی رضویمثل یه میدون جنگ که سربازا دو طرفش واستادن و تفنگ دستشونه . منتها فشنگهاشون همه مشقیه . دارن به هم تیر اندازی نیکنن اما گلولهها به هیچکدومشون آسیبی نمیرسونه . هر سری که گلوله میخوره به کسی ، خودشو میندازه زمین و ادای مردههارو در میاره . یه میدان جنگ مضحک ، بدون یه قطره خون . میدان نبردی که قطعا خیلی زود تموم میشه و سربازا برمیگردن سر کار قبلیشون و این میدان نبرد حماسی و احمقانه هم در یاد و خاطرهی هیچکس نخواهد موند !
حس یه قطعه پازل رو دارم که متعلق به کسیه که عاشق پازله . تیکهی پازل قبلا کامل کنندهی پازلی بوده که صاخب پازلها خیلی دوستش داشته . اما هنهی قطعات این پازل گم شدن و فقط یه این یه قطعه مونده . صاحب پازل این یه قطعه رو خیلی دوست داره . ازش مراقبت و میکنه کلی و حواسش بهش هست . صاحب پازلها طبق معمول کلی پازل جدید میخره . پازلهای هر کدوم صدها یا حتی بیشتر قطعه دارن . اما صاحب همجنان به یاد تک قطعهی پازل هست . اما به نظر شما ، یه قطعهی پازلی که هیچ حفرهای رو پر نمیکنه ، تا چه مدت میتونه جایگاهش رو تو اتاق صاحب پازل حفظ کنه؟ کی صاحب پازلها به این نتیجه میرسه این قطعه هیچ ارزشی نداره؟
خیلی خستهم . خستگی روانی . در حدی الان دوست دارم گریه کنم . چند وقته هیچ گهی نمیخورم ، صبحا کلی میخوابم و شبا دیر میخوابم . ولی در عین حال احساس خستگی شدید میکنم . همین دیگه حال ندارم بنویسم.
گفته بودم زندگی خیلی نامرده و از جایی که انتظار نداری میزننت ؟ بذاری اینطوری بگه زندگیمنو انداخته تو مرداب عسل !
میخوام بگم دلم واسه اون بدبختی که با من دوسته میسوزه ، احتمالا نمیدونه من چه آدم داغونی هستم و کلی insecurity دارم . احتمالا یه رو در حین حرف زدن و خندیدن یهو به خودش میاد و میفهمه عهههه دوباره یکی از insecurityهاتو لگد کردم؟ تلخی ماجرا اینجاست که نمیتونم تقصیر رو گردن دیگران بندازم .از بی جنبگی خودم کاملا آگاهم متاسفانه .
تعداد صفحات : 0